عاشقانه

همه عاشقانه در وبلاگ عاشقانه

عاشقانه

همه عاشقانه در وبلاگ عاشقانه

دوست داشتن اثبات هم می خواهد مگر؟

از خودمانی کوچکی بر می گشتیم و من کاملا اشفته بودم.به ادم ها فکر می کردم.به دوست داشتن هایشان.یکبار پرسیده بودم چطوری میشود فهمید فلانی دوستت دارد و جواب گرفته بودم به اندازه ی کارهایی که برایت می کند به اندازه ی همه ی از خود گذشتگی هایش به اندازه ی همه ی اینهاست که میشود فهمید یک نفر چقدر دوستت دارد.
نمی دانم تعریفش چقدر شامل حال قضیه ی دوست داشتن می شود اما فکر میکنم می شود روش حساب کرد.نمیدانم ادم ها بابت دوست داشتنشان چقدر مسئولند کاری را انجام بدهند چقدر باید برای اثباتش تلاش کنند که اصلا لازم است دوست داشتن را اثبات هم کرد؟هیچ کدام را نمی دانم و همه ی اینها اسباب پریشان حالی من است.
یادم میاید به حرف های پ انوقت ها که می گفت . . .
 
ادامه مطلب را بخوانید...
  اگر میم این اخلاقش را تغییر بدهد اگر بیاید برویم پیش یک مشاور و ببینیم ریشه های این مشکل لعنتی کجاست یعنی مرا دوست دارد یعنی زندگی مشترکمان و شماها را دوست دارد انقدری که حاضر است به خاطرش تلاش کند بیاید بعضی چیزها را تغییر بدهد.
 
و من به دومین تعریف از دوست داشتن رسیده بودم.اینکه چقدر ادم ها باید به خاطر دوست داشتن کسی تغییر کنند.اصلا تغییر کردن لازم است؟
 
یک قضیه ای وجود دارد و انهم نگاه ادم هاست به زندگی.وقتی دو تا ادم بهم میرسند و بعد از یک مدت می فهمند همدیگر را دوست دارند شروع می کنند به ساختن یک رابطه ی دوتایی و سعی می کنند مشکلات و فرق هایشان را باهم حل کنند تا اینجای قضیه هیچ چیز سخت و غیر قابل حل کردنی نیست اما همه ی تلخی داستان می رسد به انجا که یکی به ان یکی می گوید من این لباس هات را دوست ندارم میشود عوضشان کنی؟بعد ان یکی در میاید که چرا؟مشکلش کجاست؟ راست هم می گوید ان لباس بدبخت از نظر یکی خوب نیست و از نظر ان یکی عالیست! لباس و مدل مو و نحوه ی غذا خوردن و راه رفتن و همه و همه ریز هستند انقدری که اصلا به چشم نمیایند فقط گاهی مثل نشگونهای ریز تن رابطه را اذیت می کنند.می شود اینطور تعبیرش کرد که عزیزم شما که مشکل بینایی نداشته ای دیدی که فلانی موهاش را انطور کوتاه می کند انطوری لباس می پوشد دیدی عادت دارد چه کارهایی کند که از نظر تو گاهی بعضی هاشان عجیب و غریب و غیر منطقی است.پس اینجا نباید به امید تغییر دادن کسی وارد یک رابطه شد که می خواهی جدیش هم کنی!!و حالا  فرض را می گیریم روی این قضیه که دو طرف با فکر کنار امدن و حل و فصل کردن و گاها عادت کردن باهم این رابطه را شروع کردند اما حالا که رسیده اند به یک نقطه ی تعادل بر می گردنندو می بینند بعضی چیزها اگر تغییر می کردند چقدر بهتر بود.
 
و من نمیدانم ادم ها چقدر برای بدست اوردن ان یکی رابطه یشان باید تغییر کنند که اصلا مگر همینی که خودشان هستند چه عیبی دارد که طرف می گوید تغییرش بدهی خوب می شود که شاید ان عادت ها و ان عقاید اصلا از نظرش هیچ مشکلی نداشته باشد که تغییر دادنش برایشان غیر قابل هضم باشد.
 
و بعد می رسم به خودم منی که شروع کردم برای اثبات دوست داشتنم کارهایی را انجام بدهم و انجام ندهم خودم کسی بوده است که تصمیم گرفت اینطوری میشود رابطه ای را نجات داد پس هیچ منت و حرف اضافه ای نیست و وای به روزی که من بابت این تغییری که کرده ام انتظار داشته باشم انتظار اینکه پس چرا تو هیچ وقت از ان چیزهایی که مرا عذاب میدهند دور نمی شوی از همه ی انهایی که می توانی انجامشان بدهی و مرا خوشحال کنی؟و این انتظار کشنده است چون این فقط تو هستی که فکر میکنی بعضی چیزها ناخوبند و او با همه ی اینها بزرگ شده است بیشتر از دو دهه همینطور زندگی کرده و تغییر همه ی ان چیزهایی که رویشان زوم کرده ام برایش نه که غیر ممکن باشد نه غیر قابل قبول است.اینجاست که اگر مجبور باشد برای خوشایند تو کاری را انجام بدهد باید نیمی از خودش را فراموش کند و یا تو شبیه زندگی کردن او بشوی یا او شبیه تو.خیلی شیک و مجلسی اش این است که مثل دو تا ادم متمدن قرن 21ام به عقاید هم احترام بگذارند و هرکس سرش به کار خودش گرم باشد که انطوری بیشتر از انکه او شریک زندگی ات باشد میشود فقط یک ادم قابل احترام برای تو که عقایدش را هم قبول نداری و فقط او را جزو ادم های محترم میشماری!
 
و فکر میکنم ادم ها اگر قرار باشد برای خوشایند دیگران کاری را انجام بدهند و این را مبنای دوست داشتنشان قرار دهند باید قدرت اراده و تصمیم گیریشان را بگذارند دم کوزه ای و نوش کنند.
مطمئنا هیچ ادمی انقدری کامل نیست که بگوید من هیچ نقصی ندارم اما تا وقتی خودش اراده نکند رفع کردن ان نقص ها در صورتی که خودش قبول داشته باشد از عهده ی هیچ کسی بر نمیاید انقدری که فکر میکنم حتی دوست داشتن لیلی و مجنون گونه هم نمی تواند او را به کاری تشویق وادار یا هر چیز دیگری کند.پس دو تا راه بیشتر نمی ماند یکی ان که باهم مسالمت امیز زندگی کنند و نمک نپاشند روی زخم های قدیمی و یا اینکه اگر ته تهش نشد هیچ کاری کرد خیلی مسالمت امیز همیدگر را ترک کنند.
 
فقط تنها چیزی که مرا از توی این گرداب تناقض های تعریفی از دوست داشتن می کشد بیرون این است که هرتغییری که با میل و اراده ی خود ان ادم باشد همیشه ماندگار میماند چون خودش خواسته چون خودش تصمیم گرفته و وادار نشده. شنیده ام که می گویند فلانی به عشق ان یکی فزضا اعتیادش را ترک کرد که این از ان مثال هایی است که ادم نمیداند چطور اتفاق افتاده؟خود ان طرف درگیر اعتیاد اراده اش قوی بوده؟ طرفش را خیلی دوست داشته؟یا طرفش بلد بوده چطور او را بیاورد توی راهی که به نظرش درست است؟!یا شاید هم از همین دسته ای باشد که خودش خواسته پس یک تغییر ماندگار شده ولی تهش می گوید به خاطر فلانی است که من الان اینطوریم.
و هم چنان دوست داشتن و راه هایی که میشود به کسی نشان داد که چقدر دوستش داری هنوز برایم مبهم است.
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد